نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

فارغ تر از دل تو ندیدم دلی دگر

ایزد تو را سرشته ز آب و گلی دگر

گر مرغ سدره را بکشی مایلی که باز

در خاک و خون طپیده شود بسملی دگر

هر مشکلی که عاجزی ما بیان کند

آسان کنی که پیش نهی مشکلی دگر

از آب و گل غرض شجر قامت تو بود

عالم نداد بهتر ازین حاصلی دگر

از نور محفل تو جهان درگرفته است

نفروخته چراغ تو از محفلی دگر

خاطر به منتهای جمالت نمی رسد

دارم به هر مشاهده ات منزلی دگر

از ماهتاب روی که غیر از جمال دوست

دریای عشق را نبود ساحلی دگر

مستان اساس میکده زیبا نهاده اند

رسمی اگر ز نو ننهد عاقلی دگر

ساقی قدح به کف تو «نظیری » نظر بغیر

دوران ندیده است چو تو غافلی دگر