نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

دارم دلی ز طایر وحشی رمیده تر

هرچند دورتر ز کسان آرمیده تر

تا آن خدنگ قامت از آغوش من برفت

پشتم شکسته تر شد و قدم خمیده تر

خونی که حکم بود بریزد خطا نشد

چندان که داشت دامن عصمت کشیده تر

آن جا که شحنه تو به درگاه می برد

شاهد ز عاشقست گریبان دریده تر

خورشید از کمال تو تکبیر می کشد

ماه از تو کس ندیده تمام آفریده تر

دندان زد هزار امیدم به درگهت

از سگ گزیده سر کوبم گزیده تر

خاری که در ره تو به خاطر شکسته بود

هرچند بیش کافتمش شد خلیده تر

در کام ناروایی عشق پری وشی

از سحر کرده ام به غرض نارسیده تر

نازان مرو که بار علایق گذاشتی

هستی تعلقست «نظیری » جریده تر