یغمای تو دستی به کم و بیش برآورد
تاراج تو دلق از بر درویش برآورد
عشق تو شک انداخت به هفتاد و دو ملت
حقیت آیین خود از کیش برآورد
حسن تو به قید دو جهان سلسله افراشت
آوازه آزادگی خویش برآورد
از بیلک مژگان تو شد کشته جهانی
با آنکه ندیدیم کی از کیش برآورد
چون از تو رهد صید؟ که کعبین غزالت
چون پنجه شیران به غضب نیش برآورد
خط نیست که برعکس رخت سایه فکنده
از صیقل تیغ آینه ام ریش برآورد
در مصلحت کس نزنم چنگ که عشقم
از کشمکش عقل کج اندیش برآورد
عشق از خردم خوب رهانید «نظیری »
خون گرمی بیگانهام از خویش برآورد