نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

نشان آن که کردم قطع امید از دیار خود

نهادم در حریم کوی او سنگ مزار خود

برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد

من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود

تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی

مرا کاریست با صدق دل امیدوار خود

خلل گر در بنای دین و ایمانم شود سهلست

ندارم نقص در بنیاد عهد استوار خود

زر کامل عیارم در وفا و دوستی خالص

گرم صد بار بگدازی نگردم از عیار خود

لب امیدواری بسته ام از حرف نایابی

محبت می کند نوعی که باید کرد کار خود

«نظیری » از تو در خون زینت هر دام از صیدی

تو هم فتراک را آرایشی ده از شکار خود