نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

شهر ویران شده گریه مستانه ماست

هرکجا هست غمی دربه‌در خانه ماست

از همه سو، ره بیغوله و صحرا بستند

هرکه را می نگری در پی دیوانه ماست

بال و پر سوخته هر یک به کناری رفتند

آن که نامد به در از بزم تو پروانه ماست

به تماشای جهان باز نمانیم از تو

آن چه دام دگران ساخته یی دانه ماست

به سر باده فروشان که به مسجد نرویم

تا به میخانه نمی در ته پیمانه ماست

ما که خورشید پرستیم به محفل چه کنیم

آفتاب از همه جا روی به ویرانه ماست

خواب ما را به صد افسون نگه می بندند

جادوان را همه جا گوش بر افسانه ماست

تا کی از موعظت خلوتیان می شنویم

هوش ما محو تماشاگه جانانه ماست

صحن و دیوار و در و بام «نظیری » امشب

همه در وجد و سماعند که در خانه ماست