دل به قرب و بعد ازو مهجور نیست
از نظر دورست وز دل دور نیست
گرچه زان نورست روشن دیده ها
دیده ها را طاقت آن نور نیست
شمع مجلس تیغ غیرت آختست
نیست یک پروانه کو رنجور نیست
عجز واصل شد چو عجب از سر نهاد
کبر جز از سرکشی مهجور نیست
اجتهاد عقل نفی شاهدست
بس بزرگ است این خطا معذور نیست
به نمی گردد به مرهم زخم ما
عشق غیر از علت ناسور نیست
ما به فرمان بت پرستی می کنیم
بنده در افعال جز مجبور نیست
سرو را زان گل هوایی در سر است
غیر شوری در سر مخمور نیست
بس «نظیری » زین فغان جان خراش
ناله دل نغمه طنبور نیست