نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست

وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست

ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن

از تصرف های حرمان خداداد منست

حرف عاشق بی زبانی، شکوه دل عاجزیست

آن چه هرگز آشنا با لب نشد داد منست

نیست در عالم تمنایی که از قیدم نجست

هرکجا بینی هوایی صید آزاد منست

مضطرب دارم چرا دل در ره آزادگی

پشت توفیق و توکل خسته زاد منست

آن شکارم من که لایق هم به کشتن نیستم

شرم می آید مرا زان کس که صیاد منست

خشم مرد و شکوه رفت اکنون ز شست عشق تو

آرزو غلطان به خون در محنت آباد منست

کار دشوار «نظیری » گریه می آرد که او

شاد از تدبیرهای سست بنیاد منست