در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست
در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست
چشم تری به چین جبین می توان فروخت
کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست
خاطر به خنده گل و مل وانمی شود
غیر از گریستن غم دل را علاج نیست
شهری به شیشه دل ما سنگ می زنند
در هیچ پای نیشتری از زجاج نیست
کس زیر چرخ توسن آزادگی نتاخت
تاراج می کنند به راهی که باج نیست
ما خط رسانده ایم به مهر مسلمی
آفت رسیده را غم باج و خراج نیست
از نوش روزگار «نظیری » گداختیم
این باده را موافقتی با مواج نیست