می باش و از مزاج حریفان نشان طلب
با طبع هر که راست نیابی کران طلب
چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش
جایت اگر به صدر دهند آستان طلب
مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن
همسایه همای شو و استخوان طلب
مجموعه ایست عالم از آن انتخاب کن
مغلوبه ایست دهر درو مهربان طلب
در طبع دوستان ز حسد راستی نماند
انصاف اگر طلب کنی از دشمنان طلب
از حلقه های زلف طلسمی به چنگ آر
وز شغل آن ز وسوسه دل امان طلب
دست کسی به دامن محمل نمی رسد
کو را نه بر صدای جرس کاروان طلب
هرگاه یوسفی ز تو در راه مانده است
شیون کن و ز گم شده خود نشان طلب
ننگست در طریق کریمان معاملت
جان از «نظیری » ار طلبی رایگان طلب