نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

امشب خوش آشناست به رویش نگاه ما

گویا حجاب سوخته از برق آه ما

از بس که می شدیم به حسرت جدا ازو

خون می چکید روز وداع از نگاه ما

شغل محبت است که مانع ز طاعت است

روز جزا بس است همین عذرخواه ما

دوزخ اگر به چاشنی آتش دل است

اهل بهشت رشک برند از گناه ما

دل بی غمت مباد کزین فیض گشته است

رحمت طفیلی نفس صبحگاه ما

صدسیل وصل آمده و صد کشت تازه شد

هرگز نبود نشو و نما در گیاه ما

ما نخل ماتمیم «نظیری » ز ما حذر

غمگین شود کسی که بود در پناه ما