ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۷

نهاد دولت جاوید در زمانه قدم

کشید رایت اقبال بر ستاره علم

گرفت عرصهٔ عالم مثال روضهٔ خلد

نمود ساحت گیتی جمال باغ ارم

بقا به صحن جهان بر نوشت نامهٔ مهر

فلک ز روی زمین درنوشت جامهٔ غم

ز جویبار سلامت دمید چهرهٔ گل

به کشتزار سعادت رسید بهرهٔ نم

به فرّ دولت و تایید بخت و عون فلک

جهان ز صدر جهان گشت تازه و خرّم

سر سران، ملک السادة، صدر دولت و دین

که هست دولت و دین را بنا به او محکم

پناه عالم و بنیان ملک و اصل شرف

کمال دانش و فرً جهان و فخر اُمَم

ز اصل گوهر پاک پیمبران عرب

ز نسل و نسبت شاهان و خسروان عجم

سرای دولت عالیش را ملک معمار

بنای حضرت والاش را فلک طارم

زهی به دولت و دانش هزار چون آصف

زهی به نصرت و هیبت هزار بار چو جم

کمینه چاکری از حضرت تو ده دارا

کهینه بنده‌ای از درگه تو صد رستم

خدایگان بزرگان عالمی و خدای

تو را ز حشمت و رفعت سپاه داد و حشم

تو جعفری و عمت هست جعفر طیار

همی ثنای تو گوید به پیش جدّ تو عم

مقرّر است جمال تو را کمال بقا

مسلّم است سخای تو را وفای نعم

به عهد دولت تو با نشاط خدمت تو

دلی نماند به درد و رخی نماند دژم

نهاد عدل تو آن قاعده که در گیتی

فغان و ناله نباشد مگر ز زیر و ز بم

به نور رای تو بینا همی شود اعمی

ز عشق مدح تو گویا همی شود ابکم

تو آن کسی که مقرند همگنان که توی

به بذل تو همت بر همگنان ولی نعم

به بندگی تو اقرار می‌کند گردون

به چاکری تو خط باز می‌دهد عالم

منم به بندگی خاص حضرت تو، مرا

مسلّم است که دارند دیگران به سلم؟

به گفت حاسد صاحب غرض که افتادم

ز حضرت تو چون از روضهٔ بهشت آدم

ز خوان حادثه‌ها می خورم غذای بلا

ز جام واقعه‌ها می‌چشم شراب ستم

مراست در دل غمگین ز آه سینه سنان

مراست بر رخ زرّین ز خون دیده رقم

دلم ز شرم گناهست و جان ز بیم عتاب

به پیش تیغ عنا و به زیر داغ ندم

مرا به نعمت عفوت رسان که می‌نرسد

به جان خستهٔ من جز به عفو تو مرهم

نه حق خدمت سی ساله ثابت است مرا

نه هست عهد تو در جان بنده مستحکم

اگر ز حضرت تو دور بوده ام، بوده‌ست

دعای دولت تو با دلم همیشه به هم

ز من به صدر تو گر صورتی کند نقًاش

بود چو صورت بی‌جانِ بی‌روان مفحم

بدان یکی که هزاران هزار صورت خوب

وجود صنعش پیدا کند ز کتم عدم

بدان خدای که هست از صفات لم یزلش

جدا مکان و زمان و بری حدوث و قدم

به حقّ خاتم پیغمبران و حرمت آن

که بود معجزه کار ملک او خاتم

به طور و نور و مناجات موسی عمران

به مهد و عهد و مقالات عیسی مریم

به قدر و دعوت یعقوب و عزّت یوسف

به صبر و محنت ایّوب و صفوت آدم

به عرش و کرسی و طوبی و سدره و کوثر

به محشر و عرصات و بهشت و لوح و قلم

به معشر و به مناسک به عمره و احرام

به موقف و به منا و به کعبه و زمزم

به دست و بازو و تیغ مقاتلان جهاد

به صدق توبه و زهد مجاوران حرم

به فضل جَدّ تو بر جمله انبیاء و رسل

به فخر ذات تو بر صدر کبریا و کرم

به راز نیم شب عاشقان به درگه حق

که نیست خلق، مر آن سِرّ و راز را محرم

به حرمت تو که دین را قوی شد از وی پشت

به نعمت تو که پر کرد از او زمانه شکم

که من ز اوّل ایام عمر تا امروز

ز خدمت تو مقصّر نبوده ام یک دم

به قدر وسع یکی بنده بوده ام پیشت

به وقت خدمت مخلص تر از عبید و خدم

دلم متابع امرت به شدت و به رخا

تنم موافق حکمت به راحت و به الم

چه کرده ام که نکردند بندگان دگر

که جمله در خور مدحند و بنده در خور ذم

گناه را چه خطر پیش عفو کامل تو

ز کام تشنه کجا گردد آب دریا کم

چو سر برهنهٔ جرمم تنم به عفو بپوش

که هست جامهٔ عالم به عفو تو معلم

نعوذ بالله اگر جرم من نپوشی تو

به مرگ من همه پوشند جامه ماتم

چو هست بر تن و بر جان بنده حکم تو را

میان جرم من و عفو خود تو باش حَکَم

گرم به خدمت شغل قدیم راه نماند

همی زنم به ره مدحت و ثنات قدم

شوم ز خدمت شغلت به سوی خدمت مدح

که هست خدمت مدح تو خدمتی معظم

نهم به دولت مدح تو گنج‌های سخن

که گنج‌های سخن به که گنج‌های درم

همیشه تا که بود پرچم و سنان، بادا

سر مخالف تو بر سر سنان پرچم

خجسته روزه و فرخنده روز و فرخ عید

همیشه قسم معادی ز روزگار ستم