ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹

فضلی که بر او زکات باشد

فضل شرف القضات باشد

هر فضل به فضل او نماند

هر آب نه با حیات باشد

هر روز نه روز عید باشد

هر شب نه شب برات باشد

کلکش همه بر خرد خرامد

باران ز پی نبات باشد

جدی که ز طبع او نزاید

بیهوده و ترهات باشد

لفظی که زبان او گزارد

حل همه مشکلات باشد

گر در لب من حدیث او نیست

آن عیب ز حادثات باشد

من بر دل پاک او فراموش

این جمله ز نادرات باشد

یاد چو منی به شعر و نامه

از جمله واجبات باشد

امروز منم که بی نبوت

لفظم همه معجزات باشد

سرگشته نایبات گشتم

آخر ز غمم نجات باشد

هر جا که سری است با خرد جفت

سرگشته نایبات باشد

تا نطع لعاب هر خردمند

در شه رخ و شاه مات باشد

در عهد جهان ثبات جستم

در باد کجا ثبات باشد