ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی

دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی

شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری

گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی

۳

گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی

مر مرا در دیده و دل آب و آتش نیستی

گر نبودی صورت او آفت نقاش چین

صورت عشقش مرا در دل منقش نیستی

ور ز روی او وصال، انصاف من بستاندی

روزگار من چو زلف او مشوش نیستی

۶

سخت ناخوش عیش دارم کز جمالش غایبم

گر جمالش حاضرستی، عیش ناخوش نیستی

رنجه ام از چشم و دل، وز جان و تن وز عیش و عمر

گر نبودی فرقت او رنج هر شش نیستی