گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی
دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی
شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری
گر دلم در بند آن حور پریوش نیستی
گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی
مر مرا در دیده و دل آب و آتش نیستی
گر نبودی صورت او آفت نقاش چین
صورت عشقش مرا در دل منقّش نیستی
ور ز روی او وصال، انصاف من بستاندی
روزگار من چو زلف او مشوش نیستی
سخت ناخوش عیش دارم کز جمالش غایبم
گر جمالش حاضرستی، عیش ناخوش نیستی
رنجهام از چشم و دل، وز جان و تن وز عیش و عمر
گر نبودی فرقت او رنج هر شش نیستی