گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی
دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی
شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری
گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی
۳
گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی
مر مرا در دیده و دل آب و آتش نیستی
گر نبودی صورت او آفت نقاش چین
صورت عشقش مرا در دل منقش نیستی
ور ز روی او وصال، انصاف من بستاندی
روزگار من چو زلف او مشوش نیستی
۶
سخت ناخوش عیش دارم کز جمالش غایبم
گر جمالش حاضرستی، عیش ناخوش نیستی
رنجه ام از چشم و دل، وز جان و تن وز عیش و عمر
گر نبودی فرقت او رنج هر شش نیستی