آب رویم برده ای و آتش اندر من زده
من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده
آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش
آتشی با دود بینی آتش اندر من زده
خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو
توده های مشک دیدم گرد مه خرمن زده
عارض و روی تو دایم طعنه در سوسن زنند
لاله خود روی دیدی طعنه در سوسن زده
صدهزاران حوری اندر حسن و حور اندر بهشت
از دریغت صدهزاران چاک بر دامن زده
ماه بر گردون گردان پاسبان بام توست
عاشق نام توام تا ماه خوبان نام توست
تا مرا برسر فرود آمد قضای عشق تو
خاک پایت سرمه کردم در رضای عشق تو
بندگان را شرط باشد در قضا دادن رضا
بی رضای دل نباشم در قضای عشق تو
بر دلم پیوسته کبر پادشاهان چون کنی
گر دل مسکین من شد پادشای عشق تو
جان و جانان منی وز جان و دل شیرین تری
خوش بود جان بذل کردن در وفای عشق تو
از دلم حالی مرا دست تصرف کوته است
کی رسد جان را تصرف در سرای عشق تو
حبذا عشقت وگرچه فتنه در بازار اوست
خرما رویت که نور دیده در دیدار اوست
خوش بود در دوستی باطن چو ظاهر داشتن
نظم زین الدین ندیم طبع و خاطر داشتن
طالب مدحت ابوطالب که رسم و رای اوست
طالبان جود را خشنود و شاکر داشتن
اوست عبدالله طاهر کز جمال خلق و خلق
نیست جز در وسع او باطن چو ظاهر داشتن
خویشتن را در مکانت نیست در امکان کس
چون جمال الساده عبدالله طاهر داشتن
ور سخن دانان بی همتا بسی یابی، خطاست
هر کسی را در سخن همتای صابر داشتن
هر که را موسی و عیسی نام باشد در جهان
معجز عیسی و موسی کرد نتواند بیان
ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای
خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای
افتخار خاندان جد خویشی در نسب
کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای
آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو
فعل عاقل کی شود ممکن ز هر دیوانه ای
در مثوبت جنس طاعت کی بود هر خدمتی
در مثابت مثل قرآن (بوده) هر افسانه ای
صاحب فرزانه ای و بر مدیحت وقف باد
خاطر هر هوشمندی طبع هر فرزانه ای
نسبت جد از جمال تو کمالی یافته است
صورت جود از کمال تو جمالی یافته است
در معالی و ایادی تا یدبیضا تو راست
در حصول شکر و منت رغبت و سودا تو راست
صورت و سیرت به نزد عقل زیبا به بود
صورت زیبا تو داری سیرت زیبا تو راست
در مدحت بخش آن آمد که دریا بخشش است
در مدحت بخش توست و بخشش دریا تو راست
از تو گر ما را بود تمکین و اقبال و قبول
لاجرم شکر و ثنا و آفرین از ما تو راست
خار خرما را بود وز نخل نحل و شاخ جود
خار بدخواه تو دارد لاجرم خرما تو راست
زینت و آب و جمال آل پیغمبر تویی
بر درخت فضل و فخر امروز برگ و بر تویی
نیستم دریا و از مدح تو با گوهر منم
نیستم گردون و از وصف تو پراختر منم
جعفر صادق که جد توست قولش صدق بود
چون تو را گویم ثنا پنداری آن جعفر منم
زیر پای مدحت تو درفشاند طبع من
زین سبب وقت سخن بر هر سخنور سر منم
گرد این گیتی به نظم نیک و الفاظ بدیع
نام تو گسترد خواهم گر سخن گستر منم
در سخا از بحر اخضر بگذرم دیگر تویی
در سخن از نفس ناطق بگذری دیگر منم
چون چنینم در سخن بر من سخا باید نمود
در سخن بعد از سخا معجز مرا باید نمود
موسم روزه به نزدیک تو مهمان آمده است
میزبان چون تو نیابد نزد تو ز آن آمده است
نفس را شیطان همی از راه طاعت دور داشت
نزد ما روزه به قهر و قمع شیطان آمده است
ماه شعبان شعبه ای بود از درخت شر و فسق
خیر و زهد و روزه ما را ضد ایشان آمده است
بر تو میمون و همایون باد تا کامل کنی
طاعتی راگر به عاصی نام نقصان آمده است
تا نه بس مدت زگشت روزه و دور فلک
عید مهمان آیدت گر روزه مهمان آمده است