ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰

گهی حریف خلافی گهی رفیق وفاق

نه بر طریق وصالی نه بر طریق فراق

نه بر وصال ثبات و نه در فراق صبور

نه با جفات قرار و نه با وفا میثاق

گهی به خشم به تریاق بر فشانی زهر

گهی به صلح به زهر اندر افکنی تریاق

شب عتاب تو را کی بود امید سحر

مه وصال تو را کی رسد امان ز محاق

قرار گیر یکی بر طریق معشوقان

چو من همی سپرم بر تو سیرت عشاق

منم که از دل سخت تو خواسته است امان

دلم که در سر زلف تو ساخته است وثاق

به دست فتنه بر این چون همی کشی زنجیر

به نوک غمزه در آن چون همی زنی مزراق

چون من به عهد و وفا عاشقی ندید عجم

اگر به حسن تو ترکی نیامد از قفچاق

مرا به شکر و بسد رسان ز بوسه و لب

مرا به سیم و سمن راه ده به ساعد و ساق

به دل چو چشمی و چشمم به روی تو محتاج

به تن چو جانی و جانم به وصل تو مشتاق

مرا ز چشم تو تا کی کشید باید رنج

مرا ز وصل تو تا چند بود باید طاق

گزیده ای ز همه کارها ربودن دل

چنانکه تاج معالی مکارم اخلاق

سر سران ملک الساده مجددین که ز دین

مسلم است به نام ستوده در آفاق

رئیس مشرق و مغرب علی بن جعفر

که داد طلعت او شرق و غرب را اشراق

رفیع مرتبه صدری که شد زمدح و عطاش

سخا رفیع محل و سخن لطیف مذاق

نبیره شرف انبیاء که مشرق از او

چو مصر گشت ز عصر نبیره اسحاق

لقای اوست علاج زمانه بیمار

بقای اوست امید خزانه ارزاق

وثاق دولت اورا ملک به جای غلام

سرای حشمت او را فلک به جای رواق

اگر زبان نرود بر ره خلاف و محال

وگر سخن نبود قابل ریا و نفاق

جز او به شرط کریمی که دارد استقبال

جز او به نام بزرگی که راست استحقاق

شگفت نیست از انصاف عدل شامل او

که سید الثقلین است و طیب الاعراق

ز سیر ظلم بماند ستاره سیار

ز راه زرق بگردد زمانه زراق

فرج دهند طمع را ز حسبه آلامال

امان دهند امل را زخشیه الاملاق

نهاد نعمت او در دهان شکر شکر

چو بست مدحت او بر میان نطق نطاق

بلند گشت به عهدش سر سخا و سخن

به مهر ماند ز مهرش در شقا و شقاق

به عدل او ز بلیت همی رهد ایام

ز رحم او به رعیت همی رسد اشفاق

زهی خطاب تو آسایش خطا و ختن

زهی مثال تو آرامش حجاز و عراق

طراز مدحت تو بر نتایج اوهام

نشان بخشش تو بر نفایس اعلاق

نسیم مدح لطیفت روایح ارواح

جمال خط شریفت حدایق احداق

خلاصه نسب بهترین خلق تویی

عطا و علم تو بر صدق این نسب مصداق

قضا چو دست تو را کرد بر جهان مطلق

زحبس حادثه کردند ملک را اطلاق

جهان و نعمت او در نکاح دولت توست

بر این نکاح نخواهد نشست نام طلاق

سپهر بر شده را آرزو همی باشد

به عهد تو که کند مدحت تو را الحاق

ز شب دوات همی سازد از شهاب قلم

ز روز کاغذ و آنک عطاردش رواق

عطاردی که ثنای تو ثبت خواهد کرد

سطوح هفت فلک بس نباشدش اوراق

خدایگان جهان شاه خسروان سنجر

که ساخته است زشمشیر و اسب برق و براق

ملوک خاضع نامش ز روم تا قنوج

گرفته مملکت از مصر تا به منقشلاق

چو کوس حرب همی بر اشارت تو زنند

همی زنند سپاهش ملوک را مخراق

اگر لطافت تو پاسبان روح شود

ز هیچ تن نبود هیچ روح را ازهاق

همیشه تا که بود زنده را امید حیات

همیشه تا که بود بنده را امید عتاق

تو باش زنده و دور زمانه بنده تو

چه بنده ای که نیابد ز بندگی اعتاق

مطیع و خاضع امر تو گنبد گردان

معین و ناصر جاه تو ایزد خلاق