ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

زنایبان رخ و چشم و زلفت ای دلبر

یکی گل است و دوم نرگس و سیوم عنبر

رخ تو راست ز سلطان نیکویی سه لقب

یکی بدیع و دوم درخور و سیوم دلبر

همیشه در سر زلفت مجاورند سه چیز

یکی شکنج و دوم حلقه و سیوم چنبر

لطافت از دولب تو ربوده اند سه آب

یکی حیات و دوم زمزم و سیوم کوثر

به بوی خوش ز دو زلفت سه چیز مایه برند

یکی نسیم و دوم نافه و سیوم مجمر

ز جادویی تو ربودی ز ماه و حور و پری

یکی جمال و دوم چهره و سیوم پیکر

هزار بنده سزندت به قد و عارض و خد

یکی چو سرو و دوم چون گل و سیوم چو قمر

مرا سه چیز ببخش از دو لب به یک بوسه

یکی عقیق و دوم بسد و سیوم شکر

روان و جان و تن من ز عشق تو شده اند

یکی ذلیل و دوم عاجز و سیوم مضطر

تن من است و میان و سرین تو به صفت

یکی نحیف و دوم فربه و سیوم لاغر

سه چیزم از غم عشقت به آب دیده درند

یکی لباس و دوم بالش و سیوم بستر

مرا چو دیده و جان و دل است دیدن تو

یکی عزیز و دوم لایقو سیوم در خور

به چشم و گوش و زبان نام و حال و قصه ما

یکی بگوی و دوم بشنو و سیوم بنگر

به کوی بیعت و خط وفا و منزل وصل

یکی بیا و دوم بنگر و سیوم بگذر

گراز دو عارض تو با سه چیز گشت دو چشم

یکی جمال و دوم زینت و سیوم زیور

سه چیز یافت جهان از بقای مجدالدین

یکی بها و دوم حرمت و سیوم مفخر

رسوم و سیرت و اخلاق او معالی را

یکی گوا و دوم حجت و سیوم محضر

رئیس شرق علی تحفه سه عرق شریف

یکی رسول و دوم حیدر و سیوم جعفر

ز پشت آنکه قوی کرد پشت دین به سه حرب

یکی حنین و دوم خندق و سیوم خیبر

منیر و محترم و معتبر زمدحت اوست

یکی ضمیر و دوم خامه و سیوم دفتر

بلند و محکم و روشن ز قدر و عزم و دلش

یکی سپهر و دوم محور و سیوم اختر

سرای و صدر و درش کعبه مکارم را

یکی صفا و دوم مروه و سیوم مشعر

به فر و خدمت او راحت و امان و خلاص

یکی ز ذل و دوم زآفت و سیوم ز ضرر

درخت و میوه و شاخ هنر ز تربیتش

یکی بلند و دوم تازه و سیوم برور

سه چیز ماند ز جد و پدر بدو میراث

یکی خصال و دوم سیرت و سیوم مخبر

مسلم است ز سلطان عالمش سه خطاب

یکی اجل و دوم عالم و سیوم سرور

ز مرکبش به گه تک سه باد رشک برند

یکی شمال و دوم عاصف و سیوم صرصر

مرکب است همانا قوایمش ز سه چیز

یکی زباد و دوم زآتش و سیوم زحجر

زهی گوای بزرگی و قدر و رتبت تو

یکی نبی و دوم فاطمه و سیوم حیدر

به جاه و مرتبت و منقبت نیابندت

یکی نظیر و دوم ثانی و سیوم دیگر

به دست و نام و سر او سه چیز فخر کنند

یکی نگین و دوم سکه و سیوم افسر

مصاف و بزم و مظالم سه وصف دید در او

یکی کریم و دوم عادل و سیوم صفدر

به روم و مصر و یمن پرده دار او شاید

یکی عزیز و دوم تبع و سیوم قیصر

به ملک و قوت و لشکر غلام او نسزند

یکی قباد و دوم بهمن و سیوم نوذر

سه آلتند به میدان غلام بازوی او

یکی حسام و دوم نیزه و سیوم خنجر

سه نام داد خدایش ز بهر نصرت دین

یکی معز و دوم خسرو و سیوم سنجر

تویی به دولت او خلق و رزق عالم را

یکی کفیل و دوم ضامن و سیوم داور

به قدر و رفعت و هیبت مشرفند از وی

یکی کلاه و دوم رایت و سیوم لشکر

به عدل و علم و معالی مرتب اند از تو

یکی زمان و دوم عالم و سیوم کشور

همی نظاره کنندت ستارگان به سه چیز

یکی شکوه و دوم هیبت و سیوم منظر

به خدمت آمدت اینک بهار در سه لباس

یکی حریر و دوم سندس و سیوم عبقر

ز روی و عارض و چشم بتان نشان دادند

یکی بهار و دوم سوسن و سیوم عبهر

بنفشه و سمن و لاله را سه گونه سلب

یکی کبود و دوم ابیض و سیوم احمر

سر شکوفه و شاخ گل است و روی زمین

یکی سپید و دوم احمر و سیوم اخضر

ز باد و خاک خجالت گرفته اند سه جای

یکی تتار و دوم تبت و سیوم ششتر

گل شکفته و باغ بهار و باد صبا

یکی بت است و دوم بتکده سیوم بتگر

جمال و رتبت و فر ارم زطرف چمن

یکی تباه و دوم ناقص و سیوم ابتر

نسیم صبح و نثار هوا و زیور شاخ

یکی عبیر و دوم لولو و سیوم گوهر

هوای عالم و رخسار باغ و مجلس تو

یکی خوش است و دوم خرم و سیوم خوشتر

جدا مباد ز بزمت در این بهار سه چیز

یکی سماع و دوم باده و سیوم ساغر

همیشه تا که بود رود و بحر و جیحون را

یکی کران و دوم ساحل و سیوم معبر

همیشه باد تو را دولت و سعادت و عز

یکی رفیق و دوم همره و سیوم رهبر

خدای و دولت و بختت به هر چه رای کنی

یکی معین و دوم ناصر و سیوم یاور

زمانه و فلک و اخترت به روز و به شب

یکی غلام و دوم بنده و سیوم چاکر

حمایت و کنف و حفظ کردگار تو را

یکی حصار و دوم جوشن و سیوم مغفر

بقای نوح و محل خلیل و قرب کلیم

یکی بیاب و دوم بطلب و سیوم بشمر

سر مخالف و پشت عدو و ترگ حسود

یکی ببر و دوم بشکن و سیوم بستر

نصیب و بهره و قسم مخالفت زفلک

یکی بلا و دوم محنت و سیوم کیفر