ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب

عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب

شغلی بود به وجه و نشاطی بود به شرط

عیشی بود به رسم و مرادی بود صواب

(اینها همه خوشند ولی نزد عاقلان

آن است عیبشان که عزیزند و تنگ یاب)

تاریخ عهد عشق وصال است و کو وصال

فهرست روز عمر شباب است و کو شباب

ای آنکه با شباب و شرابی و گوش تو

هم لحن چنگ دارد و هم نغمه رباب

گر گلستان عارض معشوق پیش توست

از گردش زمانه تویی در گل و گلاب

خاک وثاق تو چمن سرو و سوسن است

صحن سرای تو فلک ماه و آفتاب

در راه وصل پای امید از طلب مبر

با تاب زلف دوست عنان از طرب متاب

در کوی دوستان که بود دهشت فراق

بر روی دوستی چه کند وحشت نقاب

جان پروران به سوسن آزاد باردار

دل تازه کن به نرگس مخمور نیم خواب

بفروز دیده را به رخ او ز سیب سرخ

خوش کن دماغ را زخط او به مشک ناب

از روح ساز قاصد معشوق را نثار

وز بوسه ده سوال دلارام را جواب

از کام دل به بهره گرفتن شتاب کن

گر مرکب زمانه به مرگت کند شتاب

ورترس انقلاب زمانه است در دلت

با مدح صدر شرق که ترسد ز انقلاب

صدری که صدر موسویانست و مجددین

درصدر دین صدور جهان را بدو مآب

بحر علوم تاج معالی علی که هست

هر بحر با مکارم او کمتر از سراب

بحری که گر به بحر درافتد نهیب او

گردند زیر آب همه ماهیان کباب

آن وارث برادر پیغمبر خدای

کو را برادرست ز شاه جهان خطاب

رای رفیع او چو رقیبی است مهربان

بر تاج و تخت شاه جهان مالک الرقاب

خالی از اوست گوشه تاجش ز اضطرار

ایمن بدوست پایه تختش ز اضطراب

از دوحه رسالت و از میوه شرف

سادات اهل بیت قشورند و او لباب

تا باد و خاک و آتش و آبند در جهان

تا نوبهار و تیر مه است و تموز و آب

وقت خزان ز بهر عطاهای او بود

طرف چمن خزانه زرهای بی حساب

همواره از دلش که بخندد بر ابر و بحر

باشد بر ابر و بحر، به جود و عطا عتاب

پیوسته بر سرش ز زبانهای زایران

از آسمان نثار دعاهای مستجاب

او راست از زمانه اقبال انقیاد

و او راست از ستاره تایید فتح باب

چون زلف نیکوان شود از دست او عنان

چون تاج خسروان شود از پای او رکاب

با قوت عنایت و نام رعایتش

بازی کند تذرو و عقابی کند غراب

و اندر کف عقوبت و خشم و سیاستش

میشی بود هزبر و غرابی بود عقاب

از وی به امر و نهی صلاح آید و فساد

وز وی به مهر و کینه ثواب آید و عقاب

از فخر مدح اوست که مشهور گشت شعر

از عشق دعد بود که معروف شد رباب

ای شرق و غرب را به عطاهای تو امید

ای طبع و ذوق را به دعاهای تو ثواب

از نصرت است خانه عمر تو را عماد

وز دولت است خیمه عز تو را طناب

شاخ صلابت تو ز دین است و اعتقاد

بیخ مهابت تو ز آلست و اکتساب

در فخر اکتساب چه نیکوست در جهان

نیکوترش کند شرف و فخر انتساب

نام عدوت نیست سزاوار آفرین

شایسته گلاب نباشد سر کلاب

آمال زایران ز تو یابد همی حصول

اموال شاعران ز تو گیرد همی نصاب

برخیره از جوانب عالم نمی رسد

زایر بدین ستانه و شاعر بدین جناب

گر نیستی عطای تو، هستی به عهد ما

باغ امید خشک و جهان طمع خراب

زهره زعشق لفظ تو دربارد از صدف

مهر از برای بذل تو زر سازد از تراب

اندر بیان لفظ تو زرین شود سخن

و اندر دهان کلک تو مشکین شود لعاب

در راه مدحت تو دلیلی کند خرد

در کوی خدمت تو ذلیلی کند صعاب

پیداتر است از اختر تابان تیره شب

حظ تو در نبوت و فضل تو در کتاب

اصل بزرگ توست بزرگیت را سبب

زاب خوش لطیف بود لولو خوشاب

گویند نیست چرخ در افعال خود مصیب

پس چونکه دشمن تو نباشد مگر مصاب

گر رای تو شهاب و عدو تو دیو نیست

پیوسته دیو چون رمد از حمله شهاب

ایزد ز آفریده خویش انتخاب کرد

عرض رسول و عترت او آمد انتخاب

وز عترت مطهر او منتخب تویی

چون تیغ آبدار گران مایه از قراب

آری در آفریده به حرمت تفاوت است

یک آفریده نار بود دیگری تراب

تن را محل روح نباشد به هیچ نوع

شب را فروغ روز نباشد به هیچ باب

تا تابش است از اختر و دور است از آسمان

دایم تو رس ز اختر دولت به نور و تاب

پشت موافقانت به سعد فلک قوی

روی مخالفانت به خون جگر خضاب

حضرت به تو مزین و بدخواه جاه تو

در غربتی کز او متعذر بود ایاب