گر تو آهنگ قِتال ای بت قتال کنی
خاک را چهره ز خون دل ما آل کنی
توسن ناز چنان بر صف عشاق متاز
که شهیدان رهت را همه پامال کنی
پار با تیر مژه رخنه به دینم کردی
تا چه ها با دل خونین من امسال کنی
در بر تیر غمت دیده نشان خواهم کرد
گر تنم را همه پر رخنه چو غربال کنی
شهسواران همه سر بر سم اسبت ریزند
گر تو جا بر زبر توسن اقبال کنی
شود از نازکی آزرده تن سیمینت
اگر از برگ گل سوری سربال کنی
زان به دیوانگیم شهره نمودی که مرا
سنگباران به سر از شوخی اطفال کنی
مرغ گلزار توام نغمه ی عشق تو زنم
از چه با سنگ غمم خسته پر و بال کنی
برزن و کوی پر از پیکر بیجان بینی
گر نگاهی گه رفتار به دنبال کنی
از نگاهی بزنی قافله ی ایمان را
رهزنی گر تو بدین شیوه و منوال کنی
مرغکان چمن خلد شکار تو شوند
دام از زلف سیه دانه گر از خال کنی
آفتابی تو که بر پای فروبسته هلال
چون به سیمین ساقِ آراسته خلخال کنی
شکوه با قائم موعود کنم گر تو چنین
رخنه در دین به سیه نرگش محتال کنی
مهدی آن داور دوران که بدو گفت خدای
که توام روی خود آیینه ی تمثال کنی
گوید او را ز شعف عرش مرا منت نه
خواهی ار تکیه تو بر کرسی اجلال کنی
ای خداوند دو عالم که به شمشیر دو دم
پاک روی زمی از فتنه ی دجّال کنی
گر به اولاد شیاطین تو به رحمت نگری
همه را بهتر از اوتاد و ز ابدال کنی
گرچه میکال رساند به خلایق روزی
تاج این رتبه تو زیب سر میکال کنی
گریه ی آدم خاکی همه زان بود که تو
پاک و پاکیزه اش از طینت صلصال کنی
گر به هیبت فکنی چشم به کهسار بلند
کوه را پیکر باریکتر از نال کنی
دست و بازو چو تو با تیغ به رزم افرازی
آب در سینه دل و زهره ی آجال کنی
گر به شش روز جهانی ز عدم یافت وجود
گر بخواهی دو جهان خلق تو فی الحال کنی
از پس ظلم پر از عدل شود روی زمین
جا چو بر کوهه ی صرصرتک جوّال کنی
چه شود کایی و با تیغ کج شیر خدای
پشت دین راست ایا شاه عدومال کنی
تیغ بر کش که ز دشمن شده گیتی لبریز
از چه در کشتنشان این همه اهمال کنی
خنک آن روز که از غیب پدیدار شوی
روی گیتی همه را پاک ز اضلال کنی
ما همه منتظرانیم که شاید سوی ما
نایبی از قِبَل خویشتن ارسال کنی
علم فتح بیفراز و برون آکه بحق
پاک از روی زمین مذهب جعال کنی
چه شود کز غم و رنج گنه الهامی را
از شفاعت به صف محشر خوشحال کنی
از گرانی گسلد بند ز میزان ثواب
گر به حشرش نظر لطف به اعمال کنی
هر بهاران به چمن ای گل گلزار رسول
بلبلان را تو سراینده و قوّال کنی