پرستشگهی بود نزدیک راه
به درگاه آن کینه گستر سپاه
حریم نبی را نگه داشتند
به مسجد زنان دیده بگماشتند
به یاد آمد از شاه لولاکشان
برآمد خروش از دل چاکشان
نمودند با مصطفی (ع) این خطاب
که ای خانه ی دین پس ازتو خراب
در اسلام مسجد تو کردی بنا
ز تو گشت محراب و منبر به پا
ز تیغ کجت پشت دین شد چو راست
ز گلدسته ها بانگ تکبیر خاست
تو را چون سوی جنت آمد شتاب
پرستشگه آباد شد ما خراب
شگفت است کردار این مردمان
که سازند این خانه بهر امان
نمایند برخانه حرمت فزون
ز جسم خدا خانه ریزند خون
پرستش نمایند برنام تو
مر این امت زشت فرجام تو
نمایند با زاده گانت چنین
که هرگز نکردی تو با مشرکین
برآور سر از تربت پاک خویش
ببین تاکه ما را چه آمد به پیش
در این دم بیامد یکی مرد پیر
نگه کرد بر آن گروه اسیر
بگفتا به یزدان داور سپاس
که اسلام را از شما داشت پاس
به شمشیر شد کشته مردانتان
برستند مردم ز دستانتان
همین بد ز داور سزای شما
که بر فتنه می بود رای شما
شه خسته را، دیده پر شد ز آب
بگفتا که ای پیر بشنو جواب
کلام خدا هیچگه خوانده ای
سخن هیچ از معنی اش رانده ای
بگفتا بلی خوانده باشم بسی
چو من نیست دانا به آن هر کسی
بگفتا درآنجا که گوید خدا
که میگوی با امتت احمدا (ص)
که مزدی نمیخواهم از بیش و کم
مگر نیکویی با ذوی القربی ام
مراد از ذوی القربی ای مرد کیست
که نیکی بایشان برای نبی است
بگفتا ذوی القربی اند آل او
که برجای هستند زان پاکخو
شهش گفت جز ما ازان شهریار
مجو یادگاری در این روزگار
سپس شاه گفتا جهان آفرین
به فرقان نبی را بگفتا چنین
که ما اهل بیت تو را از بدی
نمودیم پاک از ره ایزدی
همان دوده ی پاکجانیم ما
که پاک از خدای جهانیم ما
زحق حکم تطهیر در شان ماست
پیمبر نیا باب شیر خداست
چو پیر این شنید از خداوند دین
سرافکنده در زیر و شد شرمگین
سپس سر بر آورد و بگریست زار
بگفتا خطا کردم ای شهریار
ببخشا گناهم که نشناختم
ازین کار دین راز کف باختم
سپس رو سوی قبله آورد مرد
برآورد از سینه آوا به درد
به سوی خدازان گنه بازگشت
پس آورد بر سوی شه بازگشت
بیفکند خود را به پای شتر
فرو ریخت بر پایش از دیده در
بغلطید برخاک در پیش شاه
که شاها بیا بگذر ازاین گناه
شهش گفت بخشید یزدان ترا
بدید از گنه چون پشیمان ترا
چو بشنید این از شه حقپرست
به زاری سوی ایزد افراشت دست
بگفتا که ای پاک جان آفرین
نخواهم دگر زندگی شرمگین
نمودی اگر توبه ی من قبول
به خلدم روان ساز پیش رسول
هماندم روانش برآمد زتن
بشد سوی منزلگه خویشتن
خوشا عاشق مرده در پای دوست
اگر مرگ این است مردن نکوست
شد آن روز آل علی (ص) را مقام
به ویرانه ای پشت مسجد به شام