الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۴۹ - زبان حال علیا جاه سکینه خاتون با اسب بی صاحب پدر

پدر کشته دخت رسول انام

سکینه، شکیب روان امام

به عناب نسرین که بی آب خست

بیافکند بر گردن باره دست

بگفتا: که ای اسب فرخنده شاه

تو آن دم که رفتی سوی رزمگاه

نبودت چنین ساز یاقوتگون

نبودت چنین یال و بر، غرق خون

تو در سایه ی شیر یزدان بدی

که را زهره؟ تا با تو سازد بدی؟

بگو: از چه باز آمدی بی سوار

مگر کشته شد آن جهان شهریار؟

چو می رفت آن شه بسی تشنه بود

چو یاقوت من بود لعلش کبود

چو از کوهه ات کوه ایمان فتاد

خدا را بگو کس به وی آب داد؟

و یا زآبگون دشنه سیراب شد

در آن بستم گرم در خواب شد

در آن دم که می شست از خویش دست

بگو تا جهان بین او را که بست؟

کسی بست زخم تن روشنش؟

که سوده نگردد بدان جوشنش

و یا دشمنش برد رخت وکلاه؟

بشد مرهمش خاک آوردگاه

خدا را، به بالین، سرش جای داشت

و یا شمر آن را به نی برفراشت؟

وز آن پس بنالید و برسر بزد

چنان کز پدر کشته گان می سزد

به افغان همی گفت: کای باب من

فروغ جهان بین بی خواب من

کجا دور شد سایه ات از سرم

به تاراج شد باره و معجرم

دریغ ای پدر کردی آواره ام

چه باشد بگو بعد از این چاره ام

دریغا از این رنج و راه دراز

که از آن رهایی نیابیم باز

چو لختی چنین گفت، خاموش شد

بیفتاد از پا و بیهوش شد