هنوزش نرسته بنفشه ز گل
به دانش قرین بود با عقل کل
به هجده درون سال آن بی همال
ولی آدمش –کودکی خردسال
چو فرزند استاد جبریل بود
دلش آگه از راز تنزیل بود
به خلق وبه خلق وبه منطق رسول
به نیروی بازو چو شوی بتول
شه کربلا را بدان نامدار
زجد و پدر بهترین یادگار
چو کردی دلش آرزوی نیا
از آن چهره می دید روی نیا
که را نیز زاصحاب شاه حجاز
به دیدار پیغمبری بد نیاز
به دیدار شهزاده بشتافتی
ز رخسار او کام دل یافتی
خدایی که هر نیک و بد آفرید
به جز نیکویی در خور وی ندید
رخش مظهر حسن لاریب بود
سراپاش عاری ز هر عیب بود
چو از غیر حق بد سراپا تهی
خدایش ببخشد فر بهی
چو کنه پرستش خدایی بود
علی اکبر الله اکبر شود
به روز سپید وشبان سیاه
ازو پرتوی بود خورشید وماه
بهشت برین آیتی از رخش
روان کوثر از شکرین پاسخش
مراو را چو یا زنده قامت شدی
پدید از قیامش قیامت شدی
دو چشمانش مست از می ناب عشق
دو ابروی او طاق محراب عشق
نگینی ز لب داشت یاقوتگون
بهایش ز ملک سلیمان فزون
مسیح آفرین لعل جانپرورش
مه و مهر چون مرغ عیسی برش
بدی تاری از رشته ی موی اوی
بهای دو صد یوسف ماهروی
هنرها فزون تر زانداره داشت
جهان را به مردی پرآوازه داشت
چو آراستی تن به ساز نبرد
عنان رفتی ازدست مردان مرد
ز پیچیدنش در صف کارزار
به یک زخم کردن دو نیمه سوار
نشستن به زین همچو که استوار
ربودن ززین پیکر کوهوار
هنرها نمودن بر هم نبرد
زدن یکتنه بر یکی پهنه مرد
مثل بود اندر تمام عرب
گزیدند ازکار او دست ولب
کسی را که حیدر ثنا خوان اوست
کجا مدح من در خورشان اوست
من و مدح او این بدان ماندا
که از هور کوری سخن راندا
ویا بر کری لالی آرد مقال
نیوشنده کر مدح گوینده لال
ز رزمش کنون باز رانم سخن
اگر روز یابم ز چرخ کهن