الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان دوم » بخش ۷۰ - آغاز داستان شهادت حضرت ابوالفضل العباس

کنون از نی دل برآرم نوا

سخن رانم از ساقی نینوا

چه ساقی؟ شه تشنه کامان عشق

امیر صف نیکنامان عشق

سر سرفرازان و آزاده گان

به چهر ه مه هاشمی زاده گان

همان زور حیدر به بازوی او

دو گیتی سبک در ترازوی او

ملوک وملایک ثنا خوان او

زمین – گردی از نعل یکران او

بر از عرش یزدان سر مغفرش

فلک افسر و آفتاب اسپرش

چه گویم خطا کردم ازاین گمان

کجا جوشن او کجا آسمان

به گردون مراین هفت وارونه طاس

سمند سرافراز او را قطاس

مه نو به کف آبگون خنجرش

همه هفت دریا یکی جوهرش

سنانش ستون بلند آسمان

کشیدن همان و فتادن همان

به لشگر گه شاه سالار بود

دبیر و وزیر وعلمدار بود

دلش بود آکنده از راز حق

دو گوشش نیوشای آواز حق

به دیدار و بالا و فر و کمال

نبودی کس اندر جهانش همال

براسبان که پیکر و پیلتن

نشستی چو آن شیر شمشیر زن

دو فرخنده پا گر فرو داشتی

کف پای برخاک بگذاشتی

وگر دررکابش بدی پای بند

دوزانو گذشتی ز گوش سمند

درآویختی چون دودست دراز

گذشتی ز زانوی آن سرفراز

کمالات این شه نیاید به گفت

کس این دربه الماس فکرت نسفت

درآندم که برخاک افتاد پست

به عرش اندرون یافت جای نشست

سرش چون ز شمشیر کین تاج یافت

چو احمد (ص) از آن تاج معراج یافت

از آن سال محنت فزا تاکنون

که باشد هزار و سه صد بل فزون

درآنجا ک شه را بود بارگاه

بود بارگاهش جهان را پناه

خدا زایرستو ستایش گرش

پر جبرئیل است فرش درش

بیایند هرشب درآن انجمن

نبی (ص) وعلی و حسین و حسن

همان پاکدخت رسول خدا

ابا کشتگان سراز تن جدا

نمایند هر یک چو دادار او

به رحمت نظر سوی زوار او

خنک آن که با پای پر آبله

سپارد سوی درگهش مرحله

بلندست این نامور رامقام

شنو تا چه فرمود اینجا امام

ابو حمزه کاو عارف راه بود

زاسرار دین حق آگاه بود