که این کار نستوده کارمن است
تبه گوهر آموزگار من است
بدو گفت سالار بی ننگ ونام
که رایت برافراز وبردار گام
به نو باوه ی ساقی سلسبیل
ببند آب وبنمای او را قتیل
زلشگر بدو داد پس شش هزار
سواران همه از در کارزار
چو از لشگر و خیمه و خواسته
شدآن اهرمن کارش آراسته
زدرگاه فرزانه مرجانه تفغت
شتابان سوی خانه ی خویش رفت
زاولاد انصار جمعی کشن
به کاشانه ی او شدند انجمن
بگفتند اورا که آزرم دار
مکن با حسین علی کارزار
به سبط نبی گر درآید شکست
شود نام اسلام با خاک پست
نکوهش چو کردند لختی براو
چنین گفت زشت اختر کینه جو
پشیمانم از گفته ی خویشتن
نیاید چنین کار هرگز زمن
چو اولاد انصار ازخانه اش
برفتند و خود ماند وکاشانه اش
پسر خواهرش حمزه باوی بگفت
که راز ازمن الحال باید شنفت
پدرت آنکه گرد ونکونام بود
یکی ازدلیران اسلام بود
تو نام پدر درنیاور به ننگ
ابا پور زهرا میارای جنگ
زدین برمپیچان سرخویش را
مکش پور پیغمبر خویش را
رضای رسول ازیزید است به
به آن یک بپیوند وزین یک بجه
چو شد رخش عمرحسین از توطی
نه کوفه پس از وی بماند نه ری
من آوردم اندرز خود را به بن
تو خواهی بکن گوش وخواهی مکن
به پایان چو شد حمزه را گفتگوی
عمر بر دو پور خود آورد روی
مهین پور اورا بدی حفس نام
که هشتی پدر وار –کینه گام