ازآن جایگه نیز بسپرد راه
به امر جهان آفرین با سپاه
چو آن شهریار فراز و نشیب
بیامد به نزدیک آب عذیب
بفرمود قیلوله درنزد رود
چو بیدار شدناله ازدل گشود
علی اکبر آن سوگواری چو دید
شتابان برباب فرخ چمید
به زاری ببوسید روی زمین
بگفتا: که ای داور راستین
غم روزگار ازدلت دور باد
دل دوستان ازتو مسرور باد
پی چیست این ناله و آه تو؟
بگرید ز غم چشم بدخواه تو
بدو گفت: شاه: ای گرامی پسر
که روشن زتو باد چشم پدر
دراین دم چو خراب ازسرم برد هوش
خروشی به گوش آمدم ازسروش
که شاها شتابنده با ساز و برگ
به پای خود ایدون روی سوی مرگ
چنان دانم ای زاده ی نامدار
که دراین سفره کشته گردیم زار
به فرخ پدر پور فرخنده گفت:
ازآن پس که بس گوهر اشک سفت
که شاها اگر ما به حق نیستیم
در این ره روان ازن پی چیستیم؟
شهش گفت: کای پور نام آورم
جوان نکو روی خوش گوهرم
منم با حق و نیز حق با من است
نهفته مرا حق به پیراهن است
زما گر بود کودکی حق نماست
به باطل بود هر که بدخواه ماست
بدو گفت شهزاده ی نامدار:
چو با ماست حق ای گزین شهریار
به دل پس چرا درد و غم ره دهیم؟
همه در ره دین حق سرنهیم
بدو شاه فرمود: کای پور راد
زجان آفرین آفرین برتو باد