الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۷۴ - مصمم شدن حارث برای کشتن شهزادگان و مویه کردن ایشان بریکدیگر

سبک تیغ بگرفت آن بدگمان

روان گشت از خشم زی کودکان

ازو سخت طفلان هراسان شدند

به جان و تن خویش ترسان شدند

ز چشم اشک خونین فرو ربختند

به دامان حارث درآویختند

که ای شیخ مارا به بازار بر

غلامانه بفروش و باز آر زر

بگفت ار بدین سان کنم بی بها

شما را کنند از کف من رها

بگفتند کاین گفت ما در پذیر

ببر زنده ما را به نزد امیر

بگفتا نخواهم چنین کار کرد

کی این کار مرد هشیوار کرد؟

ازیرا که یاران شیر خدا

برهتان کنند ازکف من رها

بگفتند ما خویش پیغمبریم (ص)

قریشیلقب هاشمی گوهریم

میازار پیوستگان رسول (ص)

مکش کینه از بستگان رسول (ص)

بگفتا شما را نه پیوستگی است

به پیغمبر پاک و نی بستگی است

بگفتند بگذار لختی که ما

پرستش گر آییم نزد خدا

دمی بازدست نیاز آوریم

به جا یک دو رکعت نماز آوریم

بگفتا فرازید دست نیاز

گذارید چندان که شاید نماز

نماز آن دو نورس چو بگذاشتند

به پوزشگری دست برداشتند

که ای دادگر داور مهربان

به هم رشته پیوند روز و شبان

بده کیفر بد به روز شمار

بدین مرد سنگیندل نابکار

به جان آتش دوزخش بر فروز

تن از شعله ی نار خشمش بسوز

چو لختی بدین گونه راندند راز

به کین گشت دست ستمگر دراز

به مهتر برادر بیازید چنگ

که برگیردش سرزتن بی درنگ

بیاویخت کهتر برادر بدوی

به رازش بگفتش که ای کینه جوی

مرا پیش ازو خون ز پیکر بریز

که مهتر برادر بود بس عزیز

مرا دیدن مرگ او تاب نیست

جز او یادگاریم ازباب نیست

ندارم جز او درجهان همدمی

مبادا زیم بی برادر دمی

ستمگر شد اززاریش درشگفت

گریبان کهتر برادر گرفت

چو فرزند مسلم بدینگونه دید

زجا جست و سوی برادر دوید

ببوسید روی و ببویید موی

روان کرد ازدیده بر رخ دوجوی

گهی سود رخساره بر سنبلش

کشیدی گهی دست برکاکلش

که ای ناز پرور نهال پدر

کهین کودک خردسال پدر

پس از تو مرا زندگانی مباد

به گیتی درون کامرانی مباد

چسان بی منت ای گل باغ دین

زخون ارغوانی رخ نازنین

زبس مویه کرد این برآن آن براین

برآشفت اهریمن سهمگین

سبک خنجر آبگون بر کشید

سر بیگناه محمد برید