از آن تنگ کاشانه بر پای خاست
وزان نیک زن جوشن رزم خواست
سبک زن بر مرد با دارو برد
برفت و بیاورد ساز نبرد
دلاور دل از جان روشن گرفت
وزان پس گریبان جوشن گرفت
بدو گفت کای آهنین جوشنا
حصار تن جنگجوی منا
چو شیر خدا جنگ صفین نمود
به شمشیر آرایش دین نمود
تو بودی مرا جامه ی روز جنگ
نبود ایچ بیمت ز تیغ و خدنگ
وزان پس تو در پهنه ی نهروان
بدی سرفشان تیغ شاه از گوان
تو بودی به پیکر درم پیرهن
زهر زخم کردی مرا پاس تن
از آن دم همی تا بدین روزگار
تن آسوده گی جستی از کارزار
کنون طرفه رزمی دچار آمدت
نو آیین یکی سخت کار آمدت
درین کارزارم پرستار باش
تنم را ز هر بد نگهدار باش
مهل تا سنان راست گردد به من
ممان تا خلد نوک تیرم به تن
بگفت این و پوشید بر تن زره
ببند زره زد چو ابرو گره
تو گفتی که داوود از روش خشم
نهان گشت در جوشن تنگ خشم
به سر بر یکی خود پولاد ناب
نهاد آن بلند اختر کامیاب
سر جنگجویش نهان بر به خود
کله گوشه بر تاج خورشید سود
حمایل سپس کرد سالار نو
یکی تیغ برنده ی سر درو
تو پنداشتی در میان استوار
ز نو کرد شیر خدا ذوالفقار
سپس بر به دوش همایون فکند
چو مهر از پس کوهسار بلند
چهار آیینه بست اندر زمان
بیفکند بر دوش چاچی کمان
وزان پس پی رزم آن قوم دون
ز گنجینه ی خانه آمد برون
همی طوعه بر چهر والای او
نگه کرد آن برز و بالای او
نهان زیر لب خواند بر وی درود
به مویه گشود از دو دیده دو رود
خروشان همی گفت پیر نوان
گزندت مباد ای دلیر جوان
زنان را اگر جنگ بودی روا
هم اکنون فدا کردمی جان تو را
دری بر بدان کاخ بود استوار
ز بگشادنش رنجه مردان کار
به سر پنجه بر کندش آن صفدرا
بد انسان که حیدر در خیبرا
تو گفتی شد از بیشه شیری برون
که آلایدی چنگ و دندان به خون
علی وار آن شهسوار نبرد
ابر بد سگالان دین حمله کرد