الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۳۹ - آگاه کردن دوستان یزید اورا از کار جناب مسلم

بزرگان که بودند درآن دیار

به پور معاویه بر دوستدار

نبشتند در نامه ی پور بند

بدان زشت کردار ناهوشمند

که مسلم به فرمان سبط رسول

زیثرب درین شهر کرده نزول

به شاهیش بیعت ستاند همی

به دل تخم کین برفشاند همی

هم ایدر به گردش دو پنجه هزار

شده انجمن مرد شمشیر دار

ندارد تن و توش پور بشیر

به پیکار این پر دل شیر گیر

گر ایدون تویی کوفه را خواستار

بدین سو روان کن یکی مردکار

که باشد بسی پر دل وریمنا

مگر چیره گردد بدین دشمنا

چو آن نامه زینسان به پایان رسید

فرستاده اش بستد وره برید

ببردش به نزد کنارنگ شام

چو بگشود و برخواند اورا تمام

برون شد ز تاری دل او شکیب

به خود گفت کامد فرازم نشیب

یکی انجمن ساخت ازبخردان

بزرگان و کار آگهان وردان

بگفت:ای بزرگان درگاه من

سرافراز یاران آگاه من

شد آغاز هنگامه ای بس شگفت

کز آن آتش فتنه بالا گرفت

پی چاره اندیشه نیکو کنید

که آبی براین آتش اندر زنید

زدرگاه فرزند خیر البشر

به کوفه شده مسلم نامور

یکی لشگر گشن چون تند سیل

شده انجمن گرد او خیل خیل

بترسم که این فتنه گردد بزرگ

شود بر رمه چیره درنده گرگ

بدو گفت سرجون پی فرهی

که بد پیشکارش به فرماندهی

که شاها بمان جاودان درجهان

ابر تخت فرماندهی کامران

بننشاند این فتنه را هیچکس

مر این کار پور زیاد است و بس

که دربصره ایدون سپهدار اوست

مرآن بوم و بر را نگهدار اوست

بدو بخش منشور فرماندهی

مگر کوفه زآشوب گردد تهی

که دارد جز آن مرد با فر و هنگ

ابا مسلم هاشمی تاب جنگ

ز سر تابن آمد سخن چون تمام

پسندید آن رای دارای شام

بفرمود تا برنگارد دبیر

یکی نامه زان سان که گوید وزیر

چو بنوشته شد با نوندی سپرد

گرفت آن وچون باد زی بصره بود