پس آنگه به بیعت گشادنددست
به دست خدا در نهادند دست
شنیدم که افزونتر از صد هزار
نمودند بیعت بدو استوار
چو مسلم بدید آن همه اتفاق
زخرد و بزرگ دیار عراق
یکی پیک با نامه ی پر نیاز
فرستاد نزد خدیو حجاز
نوشت آن سخن ها که گفت و شنید
وزان بیعت و عهد و پیمان که دید
فرستاده آن نامور نامه برد
به فرخنده پور پیمبر (ص) سپرد
وزین سو چو مسلم به فرمان شاه
گرفت عهد و بیعت زکوفی سپاه
خبر گشت نعمان ناپاک رای
که بر کوفیان بود فرمانروای
که بر گرد مسلم ز مردان کار
شده انجمن بیش ازصد هزار
همه سر نهاده به فرمان اوی
دل و جان نموده گروگان اوی
زاندیشه نعمان وارونه بخت
بلرزید برخود چو شاخ درخت
به سوی پرستشگه آمد زکاخ
شد ازکوفیان تنگ جای فراخ
برآمد به منبر رخان پر زچین
یکی خطبه خواند و بگفت اینچنین
که ای فتنه جو مردمان عراق
ز کژی چو پویید راه نفاق
رهی جز ره راستی نسپرید
ازین فتنه انگیختن بگذرید
چو زین فتنه آگه شودشهریار
بدین مرز لشگر کشد بی شمار
همه بی سر ازتیغ بران شوید
نشان دربر تیر پران شوید
من ایدون ستادستم آراسته
همه کار پیکار پیراسته
نبندید پیمان خون ریختن
بهم کیش خویش اندر آویختن
نیوشید پند من و آن کنید
که عهد شه شام را نشکنید
وگرنه دل ازجان و مال و عیال
ببرید ای فرقه ی بد سگال
سپس سوی کاخ خود آمد دژم
گسسته شکیب و فرو بسته دم
نه با مسلمش تاب پیکار بود
نه با مغز او رای وهش یار بود