الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۱۱ - وصیت کردن معاویه به بزرگان و سفارش یزید در هنگام مرگ خود

زهجرت به شصت اندر آمد چو سال

به ملک معاویه آمد زوال

ازآن پیش کو را زمان در رسد

برآید روانش ز ملک جسد

همه مهتران رانمود انجمن

چنین گفت زان پس به ایشان سخن

پس از مهتران رانمود انجمن

چنین گفت زان پس به ایشان سخن

پس از من پسر جانشین من است

نگهبان تخت و نگین من است

بدانید برخود و را پادشاه

که او راست پیروزی و دستگاه

بدارید او را چنان چون مرا

مپیچید از چنبر اوسرا

سگالید با دشمنانش ستیز

ابا یار او یار باشید نیز

درست آزمودستم او را که اوی

سترگ است و دانشور و نامجوی

نکو داند آیین کین خواستن

همان شیوه ی لشگر آراستن

دراین گیتی ار گفت من بشنوید

به فرزانه فرزند من بگروید

زکردارتان من به روز شمار

شوم با نیاکان خود شاد خوار

شما را به خوبی نگهداشتم

برای چنین روز بگذاشتم

که گاه مرا پاسبانی کنید

به فرزند من مهربانی کنید