بده ساقی آن جام یاقوت نام
که چونان ندیده است جمشید جام
درافکن به بلور یاقوت ناب
به جام هلالی بیار آفتاب
ازآن می غم از خاطرم ساز دور
که سرهای عشاق از آن پر زشور
خرد سوز مردان صاحب نظر
جنون بخش رندان بی پا و سر
از آن می که جان در سرود آورد
جم و جام بر وی درود آورد
بهای یکی جرعه زان سرخ می
پر از لعل دیهیم کاووس کی
ز لعل بتان چاشنی خیزتر
زوصل حبیبان دل انگیزتر
آیا میگسارنده ساقی دمی
مرا گر رها خواهی از هر غمی
به جان و سر ساقی سلسبیل
دمادم به من می تو بنما سبیل
که می خوردن هرکه او راست دوست
به طاق دو مردانه ابروی اوست
همان طاق ابرو که جان آفرین
بنا کرد از آن طاق محراب دین
بیاور مرا ساقیا جام می
دمادم به یاد وی و نام وی
چه جام؟ از خدا پر می باقیا
امیر غدیر خمش ساقیا
چه جامی؟ که خورشید از آن منجلی
پر از باده ی صاف مهر علی (ع)
از آن باده حق داده تاج رضا
به مستان میخانه ی مرتضی
به موی تو ساقی که بامهر شاه
کم از پر کاهست کوه گناه
چه جز مهر او در دل پاک نیست
گنه پیشه را از گنه باک نیست
بده می که حق راست فضل عظیم
کف ساقی حوض کوثر کریم
نخواهد که مستان او شرمسار
شوند از گناهان به روز شمار
بده ساقیا ساغری زان شراب
که تا نقش هستی بشویم به آب
سوی عالم جان و دل بگذرم
ازین کشور آب و گل برپرم
دم از مهر ساقی کوثر زنم
در آن بزم مستانه ساغر زنم
خوشا وقت رند صبوحی زده
خوشا حال مست در میکده
مرامی به جام ای بت دل بر آر
بن شاخ اندوهم از گل بی آر
دمی تا بود زندگانی مرا
بیفزا به می شادمانی مرا
که دنیا نپاید به کس پایدار
نماند کسی زنده جز کردگار
بده می که دیگر نیارم به یاد
که چون شد بساط سلیمان به باد
بیا ساقی ای کام بخش دلم
چراغ شبستان مه محفلم
چو لعل خود از طبع گوهر فشان
مرا رشته های گهر برفشان
که تا زین نهم برسمند گستری
سبک پویه رخش ستایشگری
بتازم چنان کاندر آورد من
نگردد سخن گستری مرد من
بتازم بدانگونه تیغ درود
که ترک سپهرم سرآرد فرود
مرحوم (الهامی ) توانمندانه باغ فردوس خود را چهار بخش – حرکت شهادت ح امام حسین (ع) و یاران او – اسارت اهلبیت (ع)و قیام و خونخواهی مختار تقسیم و تنظیم کرده است.