الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۱ - در توحید حضرت باری تعالی – عز اسمه و عظم سلطانه –گوید

به نام خداوند بینش طراز

جهانداور آفرینش طراز

که نامش بود زیور نامه ها

سخن را بدو گرم هنگامه ها

فلک را فرازنده ی بارگاه

زمین را طرازنده ی کارگاه

خداوند روزی ده مهربان

که کودک به نام گشاید زبان

خدایی که بر هر زبان راز اوست

نی هر زبان نغمه پرداز اوست

ز آغازش اندیشه آگاه نیست

خرد را به انجام او راه نیست

چه درآفرینش نکو بنگری

همه زو بود وز همه او بری

حجابش زهر دیده عین ظهور

به خلق است نزدیک وز جمله دور

خود آمد به هر دیده ای پرده بند

خود از پرده رخسار یک سو فکند

زهی جلوه ی شاهد بی نیاز

که هم پرده سوزست و هم پرده ساز

دلیلت به یکتایی ایزدی

بود کرده هایش بس از بخردی

که پیوست مرکاف و نون را دو حرف

بیاراست زان نقش های شگرف

که بر زد چنین بی ستون و طناب

سرا پرده ی چرخ انجم قباب

که بنمود در پرده های فلک

به تسبیح گویا زبان ملک

که رخشده رخساره ی روز کرد

که سیاره گان را شب افروز کرد

که نه چرخ و چار آخشیج آفرید

سه فرزند آورد زآنان پدید

که از ابر بادش پدیدار کرد

که بشکفته گل ها زگلزار کرد

که آدم ز یک مشک خاک آفرید

به خاکی تنش جان پاک آفرید

که شد نقشبند جنین درشکم

که آوردش اندر وجود از عدم

برون از شکم زاده ننهاده گام

که آورد شیرش ز پستان مام

که گویا زبان سخن ساز کرد

که گوینده را نکته پرداز کرد

که شد رهنما سوی هنجارها

که شد رشته سازنده ی کارها

که تن رشته ی جان که پیوندداد

زدل ها که بر یکدگر ره گشاد

که تیغ بلا را چنین تیز کرد

که سر پنجه ی عشق خونریز کرد

که سرهای عشاق را شور داد

که دل های مشتاق را نور داد

بود اینهمه کرده ی کردگار

که جز او تواند چنین کردکار؟

مر او را شناس و مر او را ستای

ره او سپار و سوی او گرای

جز او را مدان داور دادرس

که غیر از خدا دادرس نیست کس

زتوحید بس راز نا گفته ماند

در این گنج بس در ناسفته ماند

دریغا زبان بیانی نبود

که با آن توانم خدا راستود

یکی ژرف (الهامی)اندیشه کن

بگردان از این ره عنان سخن

به درگاه حق عرض حاجات به

گشوده زبان در مناجات به