من کیستم ز خنجر بیرحم قاتلی
در خون خویش غوطهزنان مرغ بسملی
آمد بدلبری بت شیرین شمایلی
میدادمش بدست اگر داشتم دلی
مرگ ز بیم هجر رهاند وز امید وصل
چو غرقه چان سپرد چه بحری چه ساحلی
افتاد دلبری ز قفای دلم ببین
صیاد زیرکی ز پی صید غافلی
اجر شهادتش نبود اگر طلب کند
در حشر خون خویش شهیدی ز قاتلی
بازآ که گشت موسم گل چند سو زدم
داغی زهر گلی که برآرد سر از گلی