در آن گلشن مکن کو گلشنآرا گلشنآرایی
که جز در دامن گلچین نبیند گل تماشایی
مجو کار دل خویش و دل ما سنگدل از هم
نمیآید ز خارا شیشه و از شیشه خارایی
به صحرا سر نهادم در غمت از کنج تنهایی
گلی نشکفت از مستوری من غیر رسوایی
بلیلی چون دهم نسبت بت لیلیوش خود را
که باشد این غزال شهری آن آهوی صحرایی
به این ضعفم کنی تا کی لگدکوب جفا آخر
چه مقدار است مور ناتوانی را توانایی
ببخشا بر دل و جانم که دارند از جفای تو
نه این تاب و توانایی نه آن صبر و شکیبایی
به بالینم میا گو در شب هجران که میدانم
گرم بینی به حال مرگ بر حالم نبخشایی
کنم ترک می و میخانه کی زافسانه واعظ
که به از بادپیماییست صد ره بادهپیمایی
نکورویان سهیقدان همه رعنا همه زیبا
ولی ختمی تو ایشان را به رعنایی به زیبایی
کنونم بیتو در قالب نفس نبود خوشا وقتی
که گاهی میکشیدم نالهای در کنج تنهایی
مجو در موج خیز عشق مشتاق اختیار از من
عنانش در کف موج است کشتی شد چو دریایی