مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

جهان روشن ز مهر عالم‌افروزی که من دارم

دلی تاریک‌تر از شب بود روزی که من دارم

بیا و از زلال وصل بنشان آتشم تا کی

جگرها سوزد از آه جگرسوزی که من دارم

ز آه و ناله‌ام صدجان و دل زخمی مشو ایمن

ز تیغ جان‌شکاف و تیر دلدوزی که من دارم

ز شب تاریک‌تر روز من و از روز روشن‌تر

شب اغیار از شمع شب‌افروزی که من دارم

ز زلفش دل به صد افسون گرفتم لیک کی سازد

فراموش آشیان مرغ نوآموزی که من دارم

نباشد فکر جان‌های غم‌اندوزت عبث تا کی

غم‌اندوزی کدجان غم‌اندوزی که من دارم

برم مشتاق آمد یار همراه رقیب اما

ببین فیروزی این بخت فیروزی که من دارم