به کنج بیکسی شادم مجوییدم مجوییدم
خوشم با درد از درمان درمان مگوییدم مگوییدم
کفن جز خون نشاید کشته تیغ محبت را
شهید خنجر عشقم مشوییدم مشوییدم
گلی کو روید از خاک شهید عشق میگوید
که از من بوی خون آید مبوییدم مبوییدم
مریض عشقم و مرگم حیات تازه باشد
اگر میرم به صد زاری مموییدم مموییدم
حدیث گلستان مرغ قفس را در فغان آرد
غریبم از وطن حرفی مگوییدم مگوییدم
شهید عشق را باید ز خون آرایش تربت
ز خاک ای لاله وای گل مروییدم مروییدم
به صحرای محبت گشت گم مشتاق و میگوید
که من گم گشته عشقم مجوییدم مجوییدم