مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

چون ساغر می بدست گیرد

دل از کف هر که هست گیرد

در میکده دست میفروشست

دستی که هزار دست گیرد

رسمیست کهن که شحنه عشق

هشیار بجای مست گیرد

دانسته مزاج نازک گل

مرغی که ترانه پست گیرد

در بت‌کده گر بت من آید

دل از بت و بت‌پرست گیرد

پیوسته قدح ز خون مشتاق

آن چشم سیاه مست گیرد