مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

دولت فقر آفت زوال ندارد

ای خنک آنکس که ملک و مال ندارد

گریه بود ترجمان آنکه زبانی

پیش تو هنگام عرض حال ندارد

چشم تر است آبیار کشت محبت

مزرع ما بیم خشک سال ندارد

بوالهوس است آنکه گاه عرض تمنا

پیش نکویان زبان لال ندارد

هست قدح بزم عشق را دل پرخون

جام زر و کاسه سفال ندارد

گاه مه و گاه مهر گویمت اما

پیش تو این حسن و آن جمال ندارد