مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

تو را که چرخ به کام من از جفا نگذاشت

به کام غیر ندانم گذاشت یا نگذاشت

فغان که بلبل آن گلشنم که هرگز گوش

گلشن بناله مرغان بی‌نوا نگذاشت

ز دیر و کعبه بکوی تو ره برد هیهات

کسی که لطف تو راهیش پیش پا نگذاشت

بمن گذر بغلط کردی و شکفت دلم

تو میگذاشتم تنگ دل خدا نگذاشت

هزار مرتبه مشتاق خواست از کویت

رود ز جور تو چون دیگران وفا نگذاشت