میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱ - آبروی دولت

دولت به ریش زرد «ظهیر» آبرو گرفت

کناس را بیار، که کابینه بو گرفت

بعد از دو سال، خواست «تدین » کند نماز

با فاضل آب حوض سفارت، وضو گرفت

نازم به «رهنما» که «تدین » کشید رنج:

در پیشگاه اجنبی و مزد او گرفت

«حلاج » پنبه‌زن، وطن خویش را فروخت

با پول آن، دو دست لحاف و پتو گرفت

آری شکم: عزیزتر از مملکت بود

«حلاج» را که ملک بداد و لبو گرفت

دستت رسد اگر تو، بکن قطع بی‌درنگ:

دستی که، دوستانه دو دست عدو گرفت

می‌خواست حق خلق « . . . » خورد به زور

رو شکر کن که لقمه ملت گلو گرفت(!)

طوری نموده بود به جمهوریت نعوظ

گویی پسرعموست که دختر عمو گرفت

نفرین به لیدر سوسیالیست باد کو

دنبال این سیاست بی‌آبرو گرفت

عاقل طباطبایی کور است کو به مکر

با هر طرف بساخت، که مزد از سه سو گرفت

گه «اعتدال» و گه رادیکال، گاه سوسیال،

بدتر از آن زنیست که هفتاد شو گرفت

گویند در خزانه، نماندست یک فلوس

ما را هزار خنده، از این گفتگو گرفت

این پول‌ها چه می‌کند؟ آن دولتی که باج

از لوله هنگ مسجد ملا عمو گرفت

می‌خواست «رهنما» بخورد حصه «صبا»

آن حقه باز معرکه، با های و هو گرفت

«گلشن» به مثل گفت که عباس دوس کیست

برجست و زود آینه‌اش روبه‌رو گرفت

از بس که وام خواست «تدین» ز زید و عمر

دیگر به وام خوردن بی‌ربط، خو گرفت

مستی حرام باد، به میخانه کاندر او

عارف غرابه‌کش شد و «دشتی» سبو گرفت