شهر فرنگ است ای کلانمدیها!
موقع جنگ است ای کلانمدیها!
خصم که از رو نمیرود، تو ببین روش
آهن و سنگ است ای کلانمدیها!
بنده قلم دستم است و دست شماها
بیل و کلنگ است، ای کلانمدیها!
زور بیارید ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
رو بگو این نکته، بر عوامنماها:
کلهتراشیدهها، سهچاکقباها
حق شما را کنند، ضایع و پامال
گر که نباشد قیام و کوشش ماها
کوشش ماها، پی حقوق شماهاست
بِهْ که به ماها، کمک کنید شماها
از چه کنارید ای کلانمدیها
دست درآرید ای کلانمدیها!
باد صبا! رو بگو، به مردم میدان
ما و شماراست، نام ملت ایران
مال شما را برد وزیر، شد ار دزد
دزد سیاستمدار دوره ساسان
فرق من و تو، کلاه زرد و سیاهست
هیچ شماها ز مردمان خیابان:
فرق ندارید ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
ای رفقا! این زمامدار خرابست
وضع اداری در این دیار خرابست
گرچه به پندار میرزاده عشقی:
هرکه به کالسکه شد سوار خرابست
از همه اینها خرابتر، بود این مرد
ملتی از بین برد: کار خرابست
فکر چه کارید ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
ما دگر این مرد را قبول نداریم
رأی بر این خائن عجول نداریم
گر نرسیده به گوششان، سخن ما
هست ازین ره، که ما فضول نداریم
حرف من و دوستان من، همه حقست
این گنه ما بود که پول نداریم
گوش بدارید، ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
تازه شنیدم که داده او به یکی پول
تا که شما را، به این زند گول
چون بدهد بابی است آن که بگوید
دزد نباید شود، وزارت مسئول
کرده شما را به ما طرف که نماید
(شوشتری) را عدوی مردم دزفول
از چه قرارید ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
حرف من از روی منطقست و اساس است
حرف مرا فهمد آنکه، نکتهشناس است
ارث پدر ار، قوامالسلطنه بخشید
بر به برادرش، کز اواسط ناس است
دزد اگر نیست، خانهاش ز چه پولی:
گشته به پا، کو در آن مدام پلاس است
خواب و خمارید، ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
ارث پدر گفتمت، به او نرسیده
جیب شما، ملت فقیر بریده
پارک بنا کرده، از تو رفته خراسان
هرچه که بوده، در آن دهات خریده
این همه پول از کجا رسیده به این مرد؟
کو بسپارد، به بانکهای عدیده
خود بشمارید، ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
روزی ازین روزها که روز حسابست
روز حساب، همین خجسته جنابست
باید از او این سوال کرد که تو پول:
از چه ره آوردهای ترا چه جوابست؟
گفت: اگر ارث جدم است و فلان است
گو بنما فکر نان که خربزه آبست!
هان نگذارید، ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!
نیست در این «دسته بند»، مرد زبردست
مرد زبردستتر، ز دسته او هست
از پی اخراج او، چل و سه وکیل ار
چند دگر رأی داد و پا شد و بنشست:
سخت خورد او شکست و دسته او نیز
بشکند او را کمر، اگرچه نه بشکست
سنگ بیارید، ای کلانمدیها!
دست درآرید ای کلانمدیها!