مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۹

آمد بنشست، گفت برخیز و برو!

مستی و دمید صبح، برخیز و برو

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

کای یار دلاویز میاویز و برو