مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۸

جانا رخ من زرد شدا ز گرد فراق

بی روی تو خون شد دلم از درد فراق

زنهار نه در کف فراقم فکنی

از بهر خدا که نیستم مرد فراق