مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۸

هر شب چو رهی زغم زبون می آید

برراه وثاق تو برون می آید

از بسکه زدیده بردرت ریزم خون

از خاک در تو بوی خون می آید