مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

آن روز که جان جفت کشاکش گردد

یا دولتم از حسرتت آتش گردد

یک قطره ز آب چشم بر خاکم ریز

تا خاک لحد بر دل من خوش گردد