مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۰

تا درد تو شد با دل حیرانم جفت

بس در که دو چشم گوهرافشانم سفت

گفتی که چگونه ای چه پرسی از من

من بی تو چنانم که بنتوانم گفت