مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

قصد کردی به تصنع ز حسد در حق من

یعنی از سامری آموخته ام حیله گری

من ندانستم با اینهمه استادی تو

که در این کار ز خر خرتر و از سگ بتری

من توانم که جزای بد تو بد نکنم

نتوانم که ندانم که تو چون بد سیری

تو که پرورده دونان و بدانی و سگان

سال چل کرده به دونی و دغائی و عری

اینهمه صنعت و دستان و حیل می دانی

با همه غمری و دیوانگی و خیره سری

من مربای سلاطین جهاندیده و پیر

عمر در ملک به سر برده به صائب نظری

آخر این مایه بدانم به تجارب در تو

که چه سگ نفس و خبیث و دد و بیدادگری

دولت صاحب دیوان و بقای وی باد

که تو بی دولت ازین جاه و بقا برنخوری