خدایگانا در ملک شرع معجز تو
شکست بند طلسم زمانه جادو
زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان
که شیر محترز است از چراگه آهو
همای معدلتت سایه آنچنان افکند
که باز برحذر است از تعرض تیهو
حریف عدل تو صد بار باز مالیده ست
ز کعبتین دغا نقش عالم شش تو
شده ست خادم لفظ تو لولو از بن گوش
ازان همیشه به لالاست نسبت لولو
نیافت مثل تو دور جهان صورتگر
ندید شبه تو چشم زمانه جادو
جهان چو یافت ترا روح محض سر تا پای
در آن فتاد به شرکی که نیست آن معفو
چو باز دیدت در طینت نهاد بشر
چه گفت گفت جهان لااله الاهو
عروس ملک جهان بر تو شد چنان عاشق
که جاودان نکند آرزوی دیگر شو
ز رشک رای تو هر شام نور چشم فلک
فرو شود به گل تیره پرگره ابرو
ز دست صبح گریبان خویشتن بدرد
ز عشق سنجق فتحت شب سیه گیسو
مرکب است سر سنجقت به فتح و ظفر
چنانکه چرم ز ترکیب زاج با مازو
هر آنکه شربتی از کوزه خلاف تو خورد
شودش کاسه سر جفت کاسه زانو
کسیکه چون سرطان با تو یک زمان کژ رفت
ز ثور چرخ لگد خورد و زحملش سرو
منم که تا سر من سایه قبول تو یافت
شد آفتاب ختائی نسب مرا هندو
چو داغ و طوق تو دارد سرین و گردن من
به پشت گرمی تو با فلک زنم پهلو
مثال سعی من و خصم بدسگال عجول
حدیث کودک و مار است و زاهد و راسو
جهان سفله چنان کژ نهاد و کور دل است
که باز می نشناسد صدیق را ز عدو
بس است خاطر شه را یکی اشارت من
چه حاجت است که یک نکته را کنم یا دو
دمی بر آورم از راه نعمت المصدور
اگر چه قافیه مر طبع را گرفت گلو
در این زمان که فضای سپهر و صحن زمین
ز سردی نفس زمهریر شد مملو
ز سردی دم دی آرزوست روبه را
که باژگونه کند پوستین به دیگر سو
به آرزو و هوس مرغ در هوا گوید
کجاست بابزن و آب گرم و آتش کو
در این چهله یقینم که زاهد چله دار
نماز صبح کند چاشتگه ز بیم وضو
در این هواست سرایم که زمهریز بر او
نوشته است دو صد عبده و خادمهو
در این سه ماه شود امرد ایمن از دباب
از آنکه در کف لوطی شود فسرده خپو
مرا که شارع سرماست روز و شب وطنم
برفت مغز زبس سردی هوا چو کدو
درید کار مرا روزگار گرگ نهاد
که بر نکابت این روزگار باد تفو
هر آنچه گرگ درد معجز تو بتواند
به موی رو به کردن ز روی لطف رفو
دگر مواهب شاهانه را که دارم چشم
امید هست که محصول گردد آن مرجو
چنانکه موی شکاف است بنده در مدحت
مگر دریغ ندارد عنایتت یک مو