مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

می فرستد هزار حمد و ثنا

مختصر بی تکلف اطناب

طرفه کنکاجگیم روی نمود

این زمان چون درآمدیم از خواب

باد معلوم را عالیشان

که رهی با یکی دو از اعقاب

دو سه روز است تا همی سوزیم

نفس را همچو مشرکان به عذاب

مضطرب چون سمندریم و چو حوت

گاه در آفتاب و گه در آب

که پذیره شویم یا نشویم

پیش بنهاده ایم اصطرلاب

عقل می گویدم شدن اولی

نه به آهستگی و نه به شتاب

ماند یک چاشت روز و این فردا

می رود یک سئوال از استصواب

بامدادان رویم یا امشب

اندرین چیست مذهب اصحاب

اگر امشب رویم بر صحرا

دست بر هم کجا دهد اسباب

به چه مرد دستور کرد توان

نقل نقل و طعام و جام شراب

ور بمانیم تا سحر خیزیم

درفتادیم همچو خر به خلاب

چاشتگه کآفتاب گردد گرم

چون کند راه مرد مست و خراب

نعل سوزان کند سم مرکب

پای راکب کند رکاب کباب

متردد بمانده است رهی

می رود هر دم انتظار جواب

رای عالی در این چه فرماید

مصلحت در کدام و چیست صواب

صدر فاضل رشید دولت را

که مرا اندر این عنا دریاب

وگر آواش دق کند در نظم

حاکم است اندر این و در هر باب

به کم از ساعتی به نظم آمد

اینچنین سمط پر ز در خوشاب