مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

روز فطرت چو دست قدرت ساخت

از منی قرطه پرند مرا

حبس صلبم قرارگاه آمد

پس رحم کرد شهربند مرا

زان مضایق چو لطف مبدا خلق

بگذرانید بی گزند مرا

دایه مهربان به مهد اندر

داشت دربند روز چند مرا

پس از آن از ادیب علم آموز

ادب و زجر بود و پند مرا

جنس او گرچه بود تلخ مذاق

کام دل داشت همچو قند مرا

هر شب و صبح چرخ مجمره شکل

ز اختران سوختی سپند مرا

بنده دل شدم مرید مراد

تا هوی کرد دردمند مرا

زلف شیرازیان آهو چشم

پای دام آمد و کمند مرا

معجر دلبران یغما کرد

در خم طره پای بند مرا

از به هر چشم شوخ لعبت باز

لعبتان طراز و چند مرا

چون از آن بیدلی شدم آزاد

حرص در بندگی فکند مرا

سهوی افتاد بر جهان و آورد

نظر شاه در پسند مرا

غلطی رفت بر سپهر و فزود

روزکی چند بادکند مرا

پست گشتم ز بندگی و نکرد

پستی همت بلند مرا

بنده وارم گرفت اسیر و نداد

یارئیی طالع نژند مرا

برگ ترتیب جاه و سود و زیان

بیخ شادی ز دل بکند مرا

زیر پالان کشید همچو خران

انده اشهب و سمند مرا

همچو انعام ضال و حیران کرد

طلب گاو و گوسپند مرا

دوستان کم شدند و بفزودند

دشمنان از هزار و اند مرا

غیرت دوستان حزینم کرد

حسد دشمنان نژند مرا

نظر حاسدان چو دید که کرد

نظر خسرو ارجمند مرا

بند فرزین مکرشان بگشاد

زآهنین بند مستمند مرا

چکنم گوئی آفرید خدای

از پی بیدلی و بند مرا

همه در بند بر زیان آمد

مایه عمر سودمند مرا