مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد

دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد

و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی

مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد

تو جورهای نهان می کنی و ترسم از آن

که راز عشق توام آشکاره باید کرد

مرا به ترک تو گفتن ز دل اجازت نیست

نخست با دل ریش استخاره باید کرد

روامدار که با اینهمه امید مرا

ز دور در تو به حسرت نظاره باید کرد

چنین که بحر غمت را کرانه نیست پدید

ز غرقه گاه هلاکم کناره باید کرد

به یادگار رخت قبله ای به دست آرم

گرم پرستش ماه و ستاره باید کرد